سروها، سپیدارها، صنوبرها – شعری از سعید جاوید

سعید جاوید – آمریکا

من مردم‌ام، همان جماعت خاموش،

همان مردم عوام‌الناس،

می‌روم… و می‌آیم،

می‌بینی‌ام… و نمی‌بینی،

آن گوشه ایستاده‌ام،

در حواشی همان میدان‌ها

که با جراثقال‌های سازندگی‌تان،

سپیدارها را،

و سروها را،

و صنوبرها را،

بر دار می‌کنید،

من در آن کنار ایستاده‌ام،

می‌بینی‌ام… و نمی‌بینی،

من راه می‌روم و از پیشانی‌ام جنون می‌ریزد،

و قدم‌هایم سنگ‌فرش خیابان را،

شخم می‌زند و تخم می‌پاشد،

سروها، سپیدارها، صنوبر‌ها،

می‌بینی‌ام و می‌گویی:

«اَه باز این جماعت،

این تودهٔ عوام‌الناس»

اما هشدار!! هشدار

یک لحظه مانده تا قتل‌عام کبوترها،

آوار می‌شوم بر سرتان، آوار

ابر می‌شوم… خون‌بار،

و ده شبانه‌روز می‌بارم،

با گلوی بریده،

خون‌بار

خون‌بار… 

هشدار، هشدار… 

اینک تبار خونخواهِ سروها،

سپیدارها… صنوبرها

ارسال دیدگاه